شعر من * به گویش همدانی.
کته کولوم همه درد موکنه ننه جان
بس که دبه، شربه پر و خالی موکنم ننه جان
بری° رفع حاجت، بس که پله بالا و پایین موکنم
زانوام پر درده، ننه جان
امسالی آب سد شهر قشنگوم خشک شده ، ننه جان
شهر کوهستانی قشنگوم ، سدش شرشره آب بود، ننه جان
اخبارا ، گفته بودن آبه ر دیه قط نکونن
امروزم مث او روزا قطی آبه ننه جان
نه ساله ، دستورشه داده بودن، ننه جان
امسالی سر بزنگا لوله کشی کردن، ننه جان
تو بگو چرا ایقده اینا سر به هوان، ننه جان
هشتن سده خشکو خالی شد، ننه جان
اوهفته سری زدم به سد همدان
سد با صفامان، جای چند تا سگه، ننه جان
وقتی در انتظار ظهور یاری ، جمعه شود زیبا
در انتظار ظهور،وقت و قدم مبارکه،ز جانب خدا
هماندم ، در سکوت صدا زنی یار
دانی ، وقت مشقت دادرس هست یار
همانا ، ایستاده یا نشسته به امر خدا
یا در رکوع یا در سجود، با ذکر مدام الله
آقا در انتظار حضور، در پرده های ابهام
از جانب خدا ، این هم هست نشان اعجاز
سخت است برای بشر ، گذرگاهای انتظار
بر هم چشم زدنیست، گذرگاها، برای خدا
دست به دعا می شویم با نیت دل پاک
تعجیل قرار بفرما ، از بارگاه الهیت یا الله
§? * اللهم عجل لولیک الفرج *?§
زمانی زندگانی ، ارزشی دیگر بود
مرگ برای کسی ، باوری دیگر بود
ز دست رفتن بزرگی، غیر باور بود
ز غم آن بزرگ، به کنج رفتن بود
قدیما سلامها، بی قصد و غرض بود
صداقت بود، دلی از کینه به در بود
آیا کودک بودیم، که زمانه بی کینه بود
یا راستیها همیشه حرف اول و آخر بود
غیبت نبود ، دلها با خدا، ایمانها قوی بود
گناه بود آنکه نبود، گر حرفش به مجلس بود
قدیما ، بیکاری و بیگاری ننگ وقت ، بود
هر که در منزل خویش مشغول کاری بود،
در منزل خویش ، زن اگر زن بود
از چوب کارها می تراشه ، این اعتقاد بود
بیکاری عار بود ، کار آفرینان فراوان بود
بی مسئولیتی ، عیب بزرگ شخص بود
یکی خیاطی میکرد ، دیگری بافندگی
یکی گلدوزیهای زیبا ، دیگری حصیر بافی
یکی دار قالی ، افراشته چه با ذوق و علاقه
ولی حالا چه؟! در این دوره و زمانه،
بجای کار در منزل ، خیابانها را متر زده،
با صد رنگ و بزک، گذر گاه شده، چه بیهوده
به دست کوچک و بزرگ ، یک موبایله
چت کنند ، غیبت کنند، یا که بازیهای یارانه
(در این روزگار زنده را یاد نکردن
چرا ! وقتی که با طرف کار داشتن)
آرایش چهره بحر چیست ؟!
نارضایتی از چهره برای چیست؟!
گر پوست تو، سبزه گون و زیباست
گر پوست تو، صدفی و جذاب
گر پوست تو، واکسی و براق
چرا در تغییر آن ضربه میزنی
پوستت را ز اکسیژن تهی میکنی
بگذار زیبایی چهره ات ، هر چه هست
در اوج سادگی ، زیبا و فابریک هست
لبان تو که از پوستت رنگ گرفته
چرا با آرایش ، قرمز و اناری و بنفشه
چشمان زیبای تو چرا هر دم کبود و سبزه
گونه ها گهی مورب ، گهی محدب ، گهی گرده
حیف از چهره خدا دادیت ، اینقدر در عذابه
آرایش نشان از عقده های درونیه
کمبودی، که انسان حتی با آن هم ناراضیه
هزینه های گزاف، شکل و شمایل آدمی عوض میشه
ببین بعد آن همدمت، همان انتظار داره ، اما موقتیه
چشمش دنبال کسی که اون شکلیه، این خود جنجالیه
بگذار از همان اول هر آنچه هستی ، باش
خود بالاترین اعتماد به نفسه، همین باش
آرایش ، نشان از عقده های درونیه
کمبودی ، که حتی انسان با آن ناراضیه
پس خود باش ، آنچه خدا برایت راضیه
از هر دری سرودم ، حال به نخبگان ، رسیدم
آنکه در وظایفش قوی عمل کند ، از نخبگانست
خواهی حاکم وطنی ، خواهی، استاد دانشگاهی
خواهی، پزشک وطنی ، خواهی، جویای دانشی
خواهی، نویسنده ای و هر شاعری ، یا اساتیدی
در انجام وظایف قوی هستی ، پس تو نخبه ای
نخبگان چه دارند ، یک اراده قوی ، پشتکار علمی
با اهداف مقدس در راه وطن ، حال که تو نخبه ای
آبرو و شرف دست بیگانه مده ، حال که تو نخبه ای
سرمایه کشور را هدر مده ، حال که تو نخبه ای
آنکه با همت، بی کلک، دریافت ، مدرک پایان نامه،از نخبگانست
شعر ، گفتن احساس درونیست که از وادی دگر، آید
گاهی ذهن در فشارست،جملات شعر بر زبان رانده شود
شعر ، مختصرست ، گاهی یک کتاب در یک بیت بیان شود
در ذهن ، جاری شود ، نا خداگاه بر زبان رانده شود
غزل به غزل ، ترانه شود، چون موسیقی طبیعت جاری شود
شعر ، از منظومه ستارگان به انسان الهام میشود
شعر ، زبانی ساده وسلیس ، بر ذهن نشیند
مخاطب را جذب کند ، اندیشه کند، به وادی عشق رهنمود کند
شعر ، با زبانی روان و مادری ، انسان را با خدا آشنا کند
نیکیها را به یاد آورد ، خاطرات دور را تداعی بخشد شعر ، غزل به غزل ، ترانه شود، چون موسیقی طبیعت جاری شود .
پائیزو ، فضای بی مثالش
پائیزو ، زیبایی الوان برگهایش
نسیم پاییزی ، از زیبایی فصلش
قلم زده ، به رنگ چهار فصلش
گرچه کوته گشته ، روزهایش
تداعی بخش دوران دور خاطراتش
به تن کرده لباس چرمی میوه هایش
پیامی به ماست ، از فصل سردش
تو انسان نظاره کن ، برگهای زردش
طلایی، نارنجی، قهوه ای و قرمزش
چو خشک ، به هر رنگ جدا گردد ز ساقه اش
نشان پایان زندگی ، نو گردد به فصلش
دریاب ازین پیام ، پایانی ندارد زندگیش
فصل به فصل نو ، شود تا راستای تکاملش
گیرم پیام ازین ، فصل بی مثالش
بعد این جهان شروعی ، دگرست .
کار نیکم، افکار نیکم، کردار نیکم
میرساند ، مرا به جهان بی مثالش
پاییزو ، فضای بی مثالش
نظم در کشور هست ،به همت نیروی انتظامی
آرامش بر قرارست ، به همت نیروی انتظامی
نظر خداوند مدام هست به امورات نیروی انتظامی
کشور دست هر اجنبی، گر همتی نباشد ز نیروی انتظامی
لشگر صاحب الزمان هست نیروی انتظامی
دست و دل پاک هست نیروی انتظامی
ما مردم عادی ، هستیم مدیون نیروی انتظامی
قدم به قدم ، حامی ملتست نیروی انتظامی
دیدگان باز.، ذهنها هوشیار در تمام دقایق نیروی انتظامی
در پی شکار دشمنان کشورست نیروی انتظامی
ارتشی، بسیجی، پلیس، سپاه و فتا، متحدند به نیروی انتظامی
دعای خیر ماست ، برای تک تک متحدان نیروی انتظامی
دست خداوند ، همیشه همراه نیروی انتظامی
باشند سلامت و پیروز و پر افتخار متحدان نیروی انتظامی
از فضل پدر ترا چه حاصل
گر نباشد همتی ، از فضل پدر ترا چه حاصل
گر نباشی بفکر خویش ، از فضل پدر ترا چه حاصل
گر یک جیب شدی با او ، از فضل پدر ترا چه حاصل
عمر به فنا نده کاری کن ، از فضل پدر ترا چه حاصل
فرصتها غنیمت شمار ، از فضل پدر ترا چه حاصل
تکیه بر خود کن همت گمار از فضل پدر ترا چه حاصل
فضل از خدا جوی ، قدم بگذار ، با شهامت بتاز
دنباله رو آنچه علاقه توست ، از خدا یار ی طلب
از فضل پدر ترا چه حاصل ،،،،، !؟
زمانی، لحظاتش خواندنی بود ، عجب دوره زمانه ای بود
نه یک بچه نه دو بچه ، هر خانه ، ده تا بچه بود
اسم بچه ها به یاد پدر مادر نبود ، عجب روزگارانی بود
سفره ها ، برای بالای ده نفر ، هر روزه باز بود
برکت بود ، خوشیها بود ، عجب روزگارانی بود
سادگی بود ، صداقت هم پیشه رفتار خانواده بود
برکت بود ، خوشیها بود ، عجب روزگارانی بود
به کودکی آزادگی، به وقتش جوانی حجب و حیا بود شناخت ما از مسائل ، با بینش و درایت بود
عجب روزگارانی بود