خاطرات، خوب وبدش، گذشت
بر ذهن ماند آنچه نقش، بست
دوستش داشتی، بر ذهن ماند
گر گذری بود، ز ذهن پاک شود
دنیای کهن به انسان وفادارست
انسان به دنیای خویش، بی وفایست
دنیا باقی، اما انسان ترک می کند
برای نسل جدید، دنیای کهنه، نو باشد
ادامه کهنه به نو ، زاد و ولد شدن
آمده ایم که برویم ،فقط این را دانم
چرا و چگونه نباید سوال شود،کفرست
اما و باید هم ندارد ، نوعی خلقتست
محدوده انسان چهار چوب قانونست
گر نفس در رهایی، بی راهه رود نابود شود
کنترلی بر اوست به نام اراده، که هدایت کند
اراده، همان چهار چوب قانونی بشرست
اراده ، خوب و بد بشر را تشخیص دهد
هدایت کند انسان را به رستگاری رساند
ره بسته را که، گشوده کند ز قفل و زنجیری
گر خود هم خواهی، اما مؤثرند عواملی
همانا نه خویشیم،که به همرهان وابستگی
نتوان چشم پوشید ز خواسته همرهانی
گر خود خواهیم ، خویشان خویش
تنهایی و افسردگی به سرای زندگی
***
به گذر سالیان،شکر که رسید به هوشیاری
هزینه خطیری، به حفظ آبرو داری
گفته شده در این باره ضرب المثلی
تازه باشد ماهی، هر وقت ز آب گیری
اشتباهات به گذشته را ز سر نادانی
جبران باید کرد تا که هست فرصتی
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که بر خاست مشکل نشیند
قاصدک خبر آورد ، ز بیهوده گویی!
فقط اشاره ای کافی، به دوری گزینی
رفته برای همیشه دلی ، که رنجاندی
گاهی با رکگویی ، مزاحی و پیامی!
با حرفها و رفتار رنجیده شد خاطری
گویی : فلانی دگر نمیگیره تحویلی
به خود آی،در کجای کار بوده اشتباهی!؟
با دخالتی ناخواسته،در زندگی دگرانی!
چشمها بسته، زبان گشوده هرچه خواهی
گاهی با رک گویی ، مزاحی و پیامی!
این راهش نیست، باشی به یاوه گویی
با اراجیفی که کاملآ احاطه شده ابلیسی
کمی خویشتن دار باش به مرام انسانی
بگذار به خاطرات، باشی یاد آور نجابت و خوبی
نه به مرام شیطانی ،سپرده شد در زباله دان تاریخ
هشدار با مرام انسانی ، به خویشتن داری
آنکه در کارهای روزمره اش بخاطر خوشبختی تو دست و پنجه نرم میکند،پس بدان الویت زندگیش تویی ،
او برای آرامش تو با همه می جنگد حتی اگر نا خواسته باشد
پس الویت زندگیش تویی ،
در تمام هیاهوهای زندگی در قبال تو سکوت میکند چون دوستت دارد،پس الویت زندگیش تویی
در پیچ و خم جاده ها آنقدر می تازد تا لقمه ای حلال و پاک برایت فراهم کند،پس الویت زندگیش تویی
کمی هم تو درکش کن و بدان فقط بخاطر تو و آرزوهای توست که می جنگد،پس الویت زندگیش تویی
وفاداری را در قلبت حک کن چون اولین و اخرین عشقش تویی .
بهتر که از خیلیها گذشت،آهسته و بی صدا
مونث،مذکر فرقی ندارند،مثل همند خیلیها
فرقی با امی ندارد،آنکه مدعی به سواد
چون تأدیب ندیده، به رفتار در اجتماع
گر به صحبتی،ز سر نیاز نیست، شکر خدا
مهم نفس عمل، این را بدانند،کاش
گر دلی ترک خورد،شکست درین راستا
دل مکدر شده، ز الوان رفتار اشخاص
حرمت ها کنار زده،رسیده وقت نسیان
خواستیم به حفظ صله ارحام، باشد گذشت ها
خود دانم ، ز حسادت پشت سر به بد گویی ها
به سردی کشانند ارتباطات خویشان
نه گذشتی،که دنیا و آخرت به دامن گیرشان
واگذاری جوابشان ، به خدا
شبگرد عاشق ، طنین صدایش بهکوی و برزن
ز دلتنگی و غم ، فضا را آکنده می کند
سکوت شب را می شکند، جویای که هست ؟!
جویای عشق گمشده اش به هر سو میدود
میشه فهمید به ترانه و اشعارش ، نهفته غم
غمش ز جداییها بیداد می کند
هر از گاهی کوی و برزن را گذر می کند
فقط میخواند و می خواند و می خواند !
آموخته شدم، امروز را از انتظار یاد کنم
یک انتظار معنوی از ولی خدا یاد کنم
خُدا مالک و صاحب ، با قدرتی برتر
با نظارت کامل به اعمال نیک و بد بشر
بی استحکامی دنیا ، گر نباشد به نظم
استحکام دنیا، قید آموزش و مدیریت
آموخته شده ایم ز اولیای خداوند
به یاد آوری زندگی اولیای خداوند
نسل به نسل ، رسیده به ما روایت
ز گذشته به آینده، روایت های موثق
« اللهم عجل لولیک الفرج »
گر به دیده، بالای هر شعر، ستاره ای
همان ستاره را بینم ، به گویای شعری
لحظه ای غافل نشوم ز خدای خویش
به نامش شروع و سپاس،اتمام شعری
سطر به سطر، ز تراوشات فکر بکری
به خواست اوست،ایجاد انگیزه ای
افکاری که ازوست ، نباشد بن بستی
گر به ذهنت، گم کردی مرا در زندگی
به خواندن شعر رسیدی، همانا کافی
هر گاه خواستم ز معبود به ذهنم شعری
به کفایت و شایستگی رسیده،اشعاری
فکر هدایت شده ، شعر به اندیشه نویی
گاهی نیازست به تأدیب خویش
در جمع ، اما تعادل به حال خویش
منفعلی ، به محبت های بی دریغ
نا مستعد برخی، به مهر و مودتی
تا که هستیم قدر یکدیگر بدانیم
به هر سو، جداییها کرده کمین
ز احوال هم باشیم، به جویایی
گاهی به سلامی،روی خوش ز مهربانی
نه آنچنان دیر، که در رویاهایی
نه آنچنان قریب، که در فگاری
*به حفظ تعادل ، تداوم بخش خویشاوندی*
در امان خدا، ازحیله و زیرکی شیطان
در امان خدا، که رانده شد شیطان
به زی گذر توجه کرده ای، ای انسان
چگونه بر نفس ، سوارست شیطان
گر به انجام کار خالصانه ، بهر خدا
مداخله های زیرکانه ابلیس،به اذهان
وای نفسا،گر نباشی هماندم هوشیار
فقط حیله و مکرست بساط شیطان
زیرو رو کند افکار ترا، دور شی ز خدا
زشتیهای اعمال را به دیدگان کند زیبا
دنیایی، چون ماری خوش خط و خال
گرفتار میکند به خود ، نفس انسان
به سرگرمیها، دور سازد انسان را ز خدا
ابلیس عهد بسته تا به قیامت، با خدا
خصلت انسان را شناخته ، کند گمراه
آنچنان دور سازد انسان را ز جنان
در سقوطی به جهنم، وجود انسان
در احتراق شرر شعله ها ز اعمالشان
ای انسان یاد آوری لحظات ، به نام خدا
دائم یاد آور ،اعیذ نفسی فی سبیلالله
هماندم ز شر شیطان، پناه ببر به خدا
تا بصیرتی هم به دیده از حقایق محشر و دنیا