از سه بلا بر حذر باش
دیوار شکسته، زن سلیطه، حیوان درنده
در گذر زندگی گر افتد به راهت، این سه بلا
دیوار شکسته، زن سلیطه، حیوان درنده
دوری گزین ازین سه بلای نا امنی دنیا
گذر کن ادامه ده، سر به راه باش در امان
دیوار شکسته نا امن بود چون شود آوار
زن سلیطه کینه توزی دارد ، شود جان بی امان
حیوان درنده وحشیانه هجوم آرد بهر شکار
بنای محکم تکیه گاهست در لحظه ها
زن نجیب و اصیل چون حوری پاکدامنی از جانب خدا
حیوان اهلی و خانگی دور کند بلاها را
به اهل خانه باشد وفور نعمات
از سه بلا بر حذر باش
دیوار شکسته، حیوان درنده، زن سلیطه
به بیگانه و اجنبی نکن تو دلبری
به دست آر آنکه همراه توست دلی
ناز و ادا و اطوار پیش بیگانه ای
از تو سازد، ساز ناموزون ناسازگاری
در یاب، گر نباشد به کفشت ریگی
سر به راه، شوی و در فکر زندگی
نظم دهی عاشقانه بنیاد زندگی
نه اینکه از دم در، بریزی و بپاشی
گنه بی نظمی اندازی به همراهیت
از صبوریش کنی تو سواستفاده ای
حاشا گر بدانم خصلت ترا اینطوری
رخصت نمیدادم ورود کنی به زندگی
همان به، جایت خوش بود، دوره قبلی
این حال، آدم تازه به دوران رسیده ای
نه خود کرنش کنی به در گاه الهی،
نگذاری همراهت رود به سجده ای
حاشا از ین همه جهالت در زندگی
تجدید نظرکن نشو مغرور چون ابلیس
ساز مخالف ابلیس به ذات مقدس الهی
گشت حال واحوال بهشتش به دوزخی
تو نکن دنیا و آخرتت را به جهنمی
که بر باد دهی آشیانه گرم زندگی
خدا به بشر عقل و شعور داده نعمتی
که نرود بشر در زندگی به ذلالت و گمراهی
هشدار به رفتاری و به گفتاری که چه ای
نشود ارزشت در زندگانی به زیر صفری
باش لحظه لحظه زندگی ، به یاد خالقی
لحظه ای غافل نشوی ، ای بشر تو با ارزشی
از هر دری ، رسد خبری
از هر بابی ، باشد سخنی
قاصدک ، گویدحکایتی
خبرها امید به دلهای پاکی
سخنها راه گشای آرزوئی
حکایتها آموزه علم و دانشی
امید به سخنی، به تربیت کلامی
درد دلها مملو از آموزه های زندگی
افکار در پی ایده های به روزی
پیش از اینکه برانی بر زبان کلامی
از فکر و عقل گذر کن ، با ادب گو سخنی
هر کلام خوش همچون لطافت گلی
آرامش دهد به احساس پاکی
هر کلام خشن و مملو از آزردگی
برش دهد دل را به زخمی، عمری
ز یاد نرود ، آهویی که شده گرگی
زمخت و وحشیانه هجومش به هر سوئی
گر نفسش سرازیر میشد ز اوج کوهی
به ازینکه فرو افتد از نظر، ز بی حرمتی
گر نخورده باشیم نان گندمی
لکن در دستها دیده ایم نانی.
(نخوردیم نون گندم دیدیم دست مردم)
این اصطلاح را زمانی به کار می برند که به تجربه داشتن کسی اشاره کنند که خودش شخصا موضوع مورد نظر را تجربه نکرده اما درباره آن می داند.
او رفت! پشت پا زد به دنیا و رفت
ببار اشک، ببار اشک، او دگر رفت
طنین صدایش چه زیبا بود ، اما رفت
کلامش همنشینی خدا بود ، اما رفت
به باورم نباشد دوری از او که رفت
به دید پدر نداشته ام بود، اما رفت
نگاهش پاکی عشق الهی، اما رفت
به آسانی رها شد روح پاکش، رفت
به آرامش روح رسید ز اعمال نیکش، رفت
سبکبال پر کشید در کهکشان پاک الهی و رفت
دلا تنگست ز دوری وجودش، او رفت
اشکها سرازیرست ز نبودش، او رفت
خوش ندارم در نبودت، ای برادر
قامت خموده شد ز دوریت، ای برادر
روح پاکت همنشین پیامبران به روز محشر
به یاد آر ز دوریت، چهره گریان خواهر
شیوه ما نبوده مزاحم را دک کردن!؟
بسوز و بساز شیوه ماست، تحمل کردن!؟
خوش دار با ایما و اشاره ای به فهم
طرف باشد در زندگیش، نه به مزاحمت
به بی خیالی رها نکند خانواده اش
به خوشگذرانی خود، حتی کوتاه مدت
نه تنها، به رفتار خیابانی باشد مزاحمت
که به شیوه هائی خود را تحمیل کردن
هر که به حریم شخصی خانوادس، بدانند
با وجود بی موقع نباشند ایجاد مزاحمت
کاش فهمها گسترش یابد و دریابند
به روشهای مختلف نکنند ایجاد مزاحمت
کتاب شعر حافظ را گشودم
نصیحتها نمود از تار و پودم
به هر سختی رسیدم هر دم
به اشعار حافظ آرام گرفتم
هماندم خوانی شعری که از اوست
لسان الغیب برازنده صفت اوست
ور، کتاب آسمانی آن هم رهنمایی
گر ، بخوانی اشعارش را بی تانی
گهی خبر دهد از احوال حوالی
به زیستن ره نشاند ، روشنایی
به نام خدای عز وجل، آغاز شعرش
پایان رساند شعری، از نام خدایش
آنکه زاده شد به حماقت
نرسد به کمال انسانیت
آنکه زاده شد به عقلانیت
نشود گم کرده راه به انسانیت
انکه در حماقتست گوش فرا دهد
برای رسیدن به کمال سر فرو آرد
بهر هر خیری ، سکوت کند
پس هر شری، به عقل رجوع کند
با انسان برتر از خود مشورت کند
گوش فرا دهد و به خیریت ، عمل کند
باشد در سکوت، رسد به کمال انسانیت
مهم نزد خداست نامی به گمنامی نباشد
از اعمال خوبمان نامی به گمنامی نباشد
ز اعمال نیک و پسندیده به نزد پروردگار
نام و هویت نباشد، زاعمال نیک مهم نباشد
آنکه هویتش به گمنامی رفته در این دنیا
به روز محشر برحسب اعمال نیک و بدش
پرونده اش به دست راست یا چپ داده شود
چو خواهی به کمال و تعالی رسی
فراز و فرود،تجربه باشد در زندگی
هر فرازی فرود نباشد، تکامل بشریست
هر فرودی فراز نباشد، رذیلت بشریست
پندار بحر چه آمده ای، آمدنت چه سود
پندار به کجا روی آخر، ذی بحر چه بود
ذی حق که دارد هوایت ، در زندگی
خوش دار در فراز و فرودت کند حامی
در فرودت.، به تعالــــــی اندیشه کن
همانا ، بر فرازهــــــا ریشه کن
وسوسه شیاطین در وجودت تار کن
حقا که اهد نالصراط المستقیم ، پیشه کن
*هر سخن که از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند *
هماندم که چادر بر سر افکند
نجابت ، شرف را به دل افکند
چه شد ای نازنینا دل از چادر بر کند
خیابانها با حریم منازل شده یکبند
حریم شخصی هماندم حفظ وجودت
نه اینکه دست به دست شه تارو پودت
نجابت را میشه دید در سوی نگاهت
دل و جان را سپار به حفظ دیانت
همچون مروارید غلطان در زیبائیت
صدف برگزیده تو ، ز ناهنجاریهای طبیعت