نام نیک بجا ماند ،از آنکه به اعمال نیک
نیکنامی برازنده آنکه باشد به کار نیک
گر آموزگاری ، به شغل شریفی
هماندم آموزگار پیامبر شد، جبرییل
ممتاز هر شغل ، باشد آموزگاری
پزشک و مهندس ،هنرمند و شاعری
به سرچشمه ، ز شغل آموزگاری
به تأدیب و آموزش دوران تحصیلی
هر آنکه رسد به شغل دلخواهی
گر پزشکی و موفق به امورات پزشکی
به دنیا و آخرت حک شود ، نام نیکی
گر دکترای تو به هر زمینه و اموراتی
به درست کرداری حک شود نام نیکی
روز و شب، ساعت و ثانیه ها گذر گهی
به
* کردار نیک ، *پندار نیک ، *گفتارنیک
بجا ماند ز خصلت نیک به نیک نامی
سالخورده ای ، بر سر راه
با ایست ماشین ،شد سوار
آرام و شخصیتی ، با وقار
به رسیدن مقصد ، تازه راه
بیان کرد زندگیش را برایمان
نودی داشت به سن و سال
اما چابک و زرنگ چون جوان
گویا به دوران زندگی شده، تنها
تک فرزندی دارد ،هست جدا دریغا !
تنهایی برازنده خداست ، ای انسان
پس کی، خدمت والده به جبران
به بزرگیت رساند ترا به ثمرات
نباشد حق او به تنهایی در دنیا
ز گفتمانش حلقه زد اشک بر چشمان
من بیگانه به رحم آمدم، کجایی ای اولاد
دختر یا که پسر هر دو هستند اولاد
والده را در یاب نباش، طلب دنیا
خوب و بد در گذرست به دنیا
آنچه بجا ماند همین لطف اولاد
دنیا و آخرت بسنده کند به نیکان
چه بهتر توبره،آکنده به نیک اعمال
دعای خیر پدر و مادر باشد به همراه
آیا کسی هست؟ که ز فردا باشد با خبر
فردا چرا؟! آیا ز لحظه بعد هست با خبر
شادان و خندان میروی، گذری به طبیعت
یهو بغلطیدنی، دنیا میشود پر از درد
لحظه ای غافل شوی دنیا دگرگون میشود
چون حواس به خود نیست دنیا پریشان می شود
حال همین اتفاق ساده را همه معنی می کنند
یکی چپ به راست میزند ،دگری نیش میزند
اتفاق دنیا، خوب و بدش در انتظار همه، اما ندانند
تا که باشد حال خوب، همه باشند شاد و سلامت
به شادی همه ماهم هستیم مسرور به جماعت
با دوستان مروت. ، با دشمنان مدارا
دگر حوصله ای نیست مرا، با دشمنان به مدارا
با دوستان مروت ، باشد تمام رخ، آیین مرا
هر آنکه بظاهر صلح ،آمد شد دشمن، مرا
با لباس میش،گرگی بیش نبود، در جوار
هر آنکه ظاهر و باطن یکی، دوست، مرا
به غمو شادیهای دنیا همیشه ، همراه
به شکرانه پروردگار ، اوست هوادار
گر نبود ، دنیا ز دست دشمن به فنا
دشمن بناحق، هست در کلام و رفتار
خداوند در جای حق ،رسد دشمن به فنا
ندایی به دشمن ! تنها نیستم دارم خدا را
تو خود باش ، به بازیچه دست شیطان
در آیینه ام دوست، خدا. دشمن،شیطان
پس پندارم دشمن را ز خاندان شیطان
شیطان چه خواهد ، جز انسان را به فنا
پناه برم به خدا ز شرحیله و مکر شیطان
دگر حوصله ای نیست مرا، با دشمنان به مدارا
با دوستان مروت ، به تمام رخ آیین مرا
روشنفکری را می شود، در چهره دید
آنکه روشنفکرست، دیدش وسیع
دنیا را هیچ شمارد، ندارد غمی
پشت کند ، به بدیهای دنیوی
به اهل معرفت همیشه تبسمی
تبسم پاک، به مهر و محبتی
جدایی خود ، ز نفاق جاری
میم،پژمرده گل *ف، فاسد به خلقی
ا ، هرزه علوف *خ ، مکار و افزون طلبی
مکار و افزون طلب ،فاسد به خلقی
علوف هرزه هم شود پژمرده گلی
روشنفکری را می شود، در چهره دید
آنکه روشنفکرست، دیدش وسیع
دنیا را هیچ شمارد، ندارد غمی
پشت کند ، به بدیهای دنیوی
به اهل معرفت همیشه تبسمی
تبسم پاک، به مهر و محبتی
خوبی که از حد بگذرد،
نادان خیال بد کند
گر بدانی و بداند حد خود
هرگز نباشد غریب، به زی خود
محبت بیش ، آرد بد خیالی
به عادت بد ، شود وظیفه ای
تعادل ، حفظ امنیت روانی
تعادل، حفظ خوبی
نه به دیدار هیجانی
نه به دیدار چون غریبی
حفظ تعادل، استحکام دوستی
حفظ تعادل،استحکام همنشینی
تعادل ، همیشه باش یعنی
ز حد و بی حد،رسد ، پایان دوستی
هرگز نی به مهر و مرام دوستی
سه کس ، نباشد به خصلت دوستان
منافق و حسود ، توقع بی جا
گر در جماعتی ، به هوشیار
دشمن را شناسم ، به همین خصلتها
« منافق ، حسود، توقع بی جا »
زخم زند نفاق به دوستیها
دزد مال و آسایش ، توقع نا بجا
حسادت ، نخواهند به سلامتی و شاد
نمک خور و نمکدان شکن ، ای دریغا
دوری گزینم ز نفاق وحسود وتوقعاتبی جا
منافق ، دورو ، بی ارزش و ابتذال
متوقع ، بی بند وبار و زیاده خواه
حسادت ، بی رحم و بد خواه
سه خصلت بد اشخاص
همان به ، که پشت سر شده جا
پشت کنم به همه بدیهایشان
حاشا نباشد آرامش به کنارشان
گویند ؛ گهی بیگانه به از آشنا
بیگانه ، گر سردی بیند خط کشد به دوستیها
آشنا ،گر نازک شود رابطه ها، پشت نکند به دوستیها
گر دادرسی باشد ز آشناست
بیگانه،لفت و لیس کند لحظه ها
دهی ، تظاهری به دوستان
ندهی، شوی خوار چشمشان
توقع دارد بیگانه ، تعصب دارد آشنا
حال ز سه خصلت بد یاد شده دنیا
به سرریزی بدیها،دگر نشود مدارا
پشت میکنم به مرامهای بد دنیا
هر که را بینم به نفاق وحسادت، توقع بی جا
دوری گزینم چه دربیگانه یا آشنا
گهی رفتار به کج دار مریز، تا حفظ ارتباط
به مدارا گذشت ، زندگی به حفظ ارتباط
هماندم بدیده ندارند ، شعور ارتباط
غمی نیست ، گر نازک شود ارتباط
مهم آنکه آدم باشد هماندم به ارتباط
گر نباشد تادیب شخصیت ، بهتر که بریده شود ارتباط
گر به توقعات بی جا ، بهتر که بریده شود ارتباط
دور باشند ، گرگ و میش و روبه وشغال
بهتر آنکه محو شوند ، ز صفحه خاطرات
گر انسان بداند ارزشی تا عرش، به نزد خدا
چگونه در اختیار شد جهان
قدر ارزش خود داند ، کاش
بداند سهل نبوده وجود ما
زیبایی مناظر بهر وجود انسان
آزادگی بهر وجود با ارزش انسان
خود دار باش، کجا سیر میکند افکار
بدان آنقدر محبوب و عزیزی نزد خدا
جهان را در اختیار نهاد ، رایگان
دشت و دمن ، کوه و دریا ، جاده ها
سیر و سفری به نقاط مختلف جهان
غرور ، برازنده خداوند یکتای جهان
به لطفش دایم ، نامش بر دل و جان
به لحظات دنیا به افکار شود ازو یاد
ما همیشه ، او را یاد
او همیشه ، با ما یار
ای انسان آنقدر هستی تو گران
به سجده شد فرشته به امر خدا
ای انسان آنقدر هستی پر بها
ز حسادت ابلیس،ازو سلب شد جنان
حال ابلیس در کمین ، به محو انسان
به هوش باش تمام لحظات
قدر خود بدان، باشد تمام لحظات
ز لطف و کرم پروردگار منان
هر دم
سپاسگزاری ز پروردگار جهانیان
حکیمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم چوپانی می کنی؟
چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه
دانشهاست یاد گرفته ام.
حکیم گفت: خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت پنج چیز است:
تا راست تمام نشده دروغ نگویم
تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
تا از عیب و گناه خود پاک نگردم
عیب مردم نگویم.
تا روزی خدا تمام نشده
به در خانه دیگری نروم.
تا قدم به بهشت نگذاشته ام
از هوای نفس و شیطان غافل نباشم
حکیم گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای
هر کس این پنج خصلت را داشته باشد
از آب علم و حکمت سیراب شده