مراحل زندگی همچون گذر فیلمی به تماشا
گهی دورت شلوغ، گهی صمیمی شده به تنها
در جمع ، یاد خدا ، به خلوت نجوای خدا
گهی افتان و خیزانی، گهی چون پروانه رقصان
گهی در خود پریشانی، گهی بهانه گیر و بی قرار
کودکی هم گذر شد به دور از زمان
شیطنتها ، بازی وحشت چو ، قهرمانان
جوانی هم سپر شد در اوج موفقیتها
گر به جوانی اندیشه کنی آتیه را
به کهنسالی در نمانی به سختیها
تکامل سن و سال ، افتان و خیزان
به تکامل، دریافت اندوخته دوره جوان
هر آنچه کاشتی به جوانی ، درو شود به دوران کهنسال
آنکه دور اندیش ز کودکی به جوانی ، تکاملی به کهنسال
در نماند هرگز ، سپری شود زندگی با عزت به دنیا
هر سکوتی، مبنا بر عقده ای در آینده
بگذار باز گو شود هر چه که در فکره
سکوت مقابل ظلم و کینه ، پر خطره
انسان به افکار، گفتار ، آزاد اندیشه
آنکه سکوت کرد به ظلم،انتقام گیره
تا انتقام نگیرد آرام و قرار نگیره
گویا در سکوت، خدا فهمیده میشه
این سکوت با آن سکوت ، فاصله داره
سکوت خدایی، سرانجام نیک داره
سکوت به اجبار ، سرانجامی تلخ داره
که در آینده به خیلی ها کینه میورزه
برخی آدم ها را به خصم می پنداره
بگذار باز گو شود هر چه به سر داره
هر چند تند و عصبی، اما شود تخلیه
گویا در سکوت، خدا فهمیده میشه
این سکوت با آن سکوت ، فاصله داره
به سیه قلمی، می نویسم خاطراتی
به سیه قلمی، رویاها کشم به نقاشی
قلم به اراده ام،کلام به اذن خداوندی
سطر به سطر بیان شود ز لحظاتی
همانا، درخواستم ز خداوند خویش
اشعاری نقش ذهنم، به غزل و بیتی
گر به بیان شعر قلم نزنم ، کو آرامشی
به بیان شعر جدا سازم خوبی ز بدی
گذر عمر ، همچون گذر عقربه ساعتی
یک دقیقه پیر تر ، ز دقایق پیش
نرود ز دست، فرصتهای خوب زندگی
گر عمر رفته ، نشود به جبرانی
هان ، بی خیال گذشته،نیامده آینده ای
دریاب زمان حال، دور ز پریشانی ،به وجدی
* یاد کردن دوستان به دیر
محبت ها را کند کم،بد اسیر
به ذهنت گر شد یاد دوستی
بدان او کرده، ز تو هم یادی
به تماسی،کلام و احوالپرسی
جویای تو، ز احوالات و سلامی
مگذار،بنا به ترک ارتباطات دوستی
ز یاد مبر دوستان را به مشغله دنیوی
همانا ،به قهر آید خدا ز قطع دوستی
نخواهد وابستگی به امر دنیوی
نه این باشی ز احوال هم، بی خبری
ز یاد مبر دوستان را به مشغله دنیوی
یاد کن دوستان را به تماسی ، کلام و احوالپرسی
جویای تو ، ز احوالات و سلامی *
تزلزل شخصیتی در خیلیها عیانست
بی ثباتی اخلاقی ، مرزی ندارد
شخصیتی که ثابت قدم باشد
همچون بیدی به بادی نمی لرزد
خود را گم نکند گر دنیا رو آورد
گر در راستای زندگی کمی صعود کرد
بداند ریشه صعود کجا بوده،فراموش نکند
معرفت ز بی معرفتی ، همینجا معنا شود
خوبیها ز یاد نرود ، کاستیها حکمتی دارد
ز جهالت،سرش شلوغ ، برنامه اش مرز ندارد
ز جهالتش بهره وری نابجایی، دیر هوشیار شود
دگر کار از کار بگذرد ، پشیمانی فایده ای ندارد
بازی هایی داره ، این دنیا
ریسک کردن، به برد پر بها
گهی در کمین خطر ،هان هوشدار
کل حواس به ریز و درشت نکات
هنگام شروع به رعشه رسد اعضا
با تعهد، شروع . با توفیق ، اتمام .
همه به توفیق رسند سرانجام
یکی زود، دگری دیر، بسته به حال
آنکه نسیبش توفیق ، دارد پشتکار
سستی پیشه نکرد ، بفکر فرجام
رسد به آرزوها ، بی کم وکاست
بازی هایی داره ، این دنیا
ریسک کردن، به برد پر بها
فرشته ای، که حال آدم خوب میکنه
ز در صلح و دوستی ، وارد میشه
نشانه آدمیت بر وجودش نشسته
درک و شعور بالا به رفتار داره
روبرو شدن با او نوید بخش زندگیه
کلام به کلامش، به دل می نشینه
اجازه به بدیها نمیده ، مثبت اندیشه
به افکارش خوبیها ، خوانده میشه
به قلب نازنینش، مهربانی حک شده
نجابت و صبوریش ، درس زندگیه
به سن کمش ، لکن عاقل و بالغه
ز منظر من تکه ، همتایی نداره
به زندگی ملاحظه کاره،چو برگ گل، نظیفه
خوبی هاش ، به طراوت قطرات بارانه
کم حضور ، اما وجودش به قلبم حک میشه
به زاویه ای ز دنیا آدم ، یاد میگیره
سعادت در زندگی به قناعت پیشه
برای آدمها کلی کلاس ، میگذاره
که نتیجه قناعت ، همان پیشرفته
آنکه به زیاده طلبی ، بفکرش زرنگه
ز نادانی به دنیوی و معنوی،در ضرره
ز کاروان جا ماند آنکه به یغما میبره
گذر مسائل ز افکار کلی، مسئولیت داره
روزی ز همین روزها به محشر نرسیده
حساب و کتابهایی ، که باید جواب بده
همانا، به رفتار آدمها هم ارتباط داره
حرف سردی بی جواب و دلی شکسته
شخصیتی بی مورد کوچک شده
ز حسادت ها دل به کینه ورزیده
به غیبت ها ، زندگی ز هم پاشیده
حق هایی که به ناحق پایمال شده
خدا داند همین دنیا جواب داره
به روز محشر ، گذر ز پل صراط چقدر دامن گیر داره
شعر یعنی احساس زندگی
درک زندگی ، به نثر و غزل،گویای شعری
لحظه ها گذرد ، به صلابت یا که سهلی
خاطرات نو شود، به گفتار شعری
به کلام و بیتی ، نثر و غزلی
گاهی بیان اتفاق ساده، به نثری
گاهی خاطرات کهنه، به بیتی
گاهی کلام شیرین، به غزلی
کلام به جمله می سازد، شعری
مهم شاعر ز کودکی، می سروده اشعاری
مثلهای قدیمی،چه علمی و جهانی
چه خوب گویا میشد به جریانی
«طرف مار پرورش داده به آستین»
همانگونه که گویا شده به حقیقتی
ورود بیگانه به تبار ز سر دلسوزی
همان که کنارش زدند یک طایفه ای
نه مهر و محبت ، نه سایه بزرگی
پذیرا شد ، به رضای خداوندی
نه درخواستی، فقط نظر خداوندی
ندانی از اولش هم بوده غریبه ای
بمانند افراد تبارت به رفتاری
کنار برو بچه ها بزرگش،کنی
آب و نانش دهی با غذاهای مقوی
گذر سفرهای خوش به تکامل ، سالیانی
پرورش دهی به خلق و خوی انسانی
همچون دستش به دهانش که رسید
رو به راه شد،دنیای نو راهیش کردی
ز خاطر رفت آن همه الطاف و خوبی
شد پر ز کین، همچون خصلت ماری
به بد گوییها ز سر کینه و حسادتی
نی تقصیری،به ندامت روباه صفتی
«طرف مار پرورش داده به آستین»
همانگونه که گویا شده به حقیقتی