با کلمات کنم بازی
درونم را کنم بازیابی
چیدمان هر کلمه ای
همرهش کامله جمله ای
ز دل برخیزد حمله ای
لا جرم بر دل نشیند صحبتی
کلمه خود خاطره هست
بیان جمله ز دل و روحست
کلمه اول ؛ خدا بود
بعد شد دنیا بوجود
کلمه آغوشی گرم جمله ها
پی در پی تا رسد به معنا
کلمه تسکین روحست
جمله را در خود سازد
جمله ها آغوشی باز
برای بهترین اشعار
اشعار تراوشات ذهنم
با کلمه جمله ها سازم
میگیرد اوج پر پروازم
میرساند مرز کهکشانها افکارم
کلمه رابطی بین من و تو
میسازد جمله های مسرور
جمله تبدیل شود اشعار
میدهد کلی ندا از دل ما
ز در گه خدا تو برانگیخته شدی ؛ پزشک
ناجی باش بهر مخلوقاتش ؛ ای پزشک
وجدان پیشه کن در ره مقدس پزشک
زیر دستت نشود جان به سر ؛ ای پزشک
بوَد مقدس؛ نام نیک؛ شغل نیک؛ پزشک
جلب اعتماد کن با وجدان ؛ ای پزشک
تولدی دوباره بیاد آر ز سلامتی ؛ ای پزشک
اعتماد کامل ز پیشت سر نهد بیمار ؛ای پزشک
مداوا کنی دردها همره عمر ؛ ای پزشک
محو کنی کسالتها ز وجود ؛ ای پزشک
مدرک بهر چه داری ؛ نیک نفسی ؛ پزشک
خدا داند چه مسئولیت عظیم در تو نهاد ؛ ای پزشک
خدا را یاد آر با وجدان کامل ؛ ای پزشک
نیک نفست کرد پیش از آنکه شوی تو پزشک
حرفه ات خدا منش؛ ناجی خلق؛ با وجدان ؛ ای پزشک
حس انسان دوستیت رهرو وجدان پاکت ؛ ای پزشک
در یاب ، بی پناهی ؛ گر سر پناهی ؛ ای پزشک
نکن زنجیر اعتماد گسسته ؛ ای پزشک
مرامی با خدا ؛ دلی بی کینه ؛ احساس نیک نفسی ای پزشک
چو دانی بیمار نیاز مندیست ؛ پیشت ای پزشک
صدایت کند وجدان به روز واپسین ؛ای پزشک
چه کردی ؟ بهر چه امری ! ای پزشک
چه تجویزت بود روی زمین ای پزشک
ز معجونهای خطرناک یا که دانه هل بود یا زرشک
گذر کن لحظات ؛ با وجدان ز عهدی که بستی ای پزشک
بدان به در گه خدایت جوابگوئی پزشک
گر با کورچشمی دست در کاسه بردی بدان
خداوند آگه هست در آن حال؛باش همسان
ترا دانش آموخت بهر وجود انسان
کوتهی نکن ز وظیفه ؛ به احسان
گر دانی ضعیفی ز پیش پایت فتاد
اینست امتحانی بین تو و پروردگار
باز کن حس نیکی ز بهر وجدان
که چه ها میکنی بر سر همنوعان
به روز واپسین نظرت آر همان حال
که آیا توانی گذر کنی با وجدان ؟
دنیا گذر است محل امتحان تو و من
آیا شویم ز پیش خدایمان سر بلند ؟
پزشک ناجی من ، پزشک رهبر سلامتی من
پزشک مرهم دردیست کهنه ؛ روزگار آورده برسر من
دانی چشمه خودجوش تو چیست
نشود چشمه آکنده ز آبِ دستی
چشمه خود جوش کند ترا دور ز کویر
رهروش باش ، در وجودت نفیس
گر نیاموخته صد قلم استاد شدی
گر نرفته کلاس ، نقاش شدی
گر ندیده آموزش ، خطاط شدی
گر ز تنهائی ِ خویش عالم شدی
آن همانست چشمه جوشان تو
گه گریز پا و گه باشی رهرو
آنچه خدایت در تو نهاد
در وجودت چشمه خود جوش نهاد
مطیع روح و روان پاک
به یاد او دائم سر به سجده گذار
تا کی غریب مانی !
هشدار ، گذرد جوانی !
لحظه حال ، دریاب
گذشته ، ببر ز یاد
آینده چه خواهد از تو
سخت نگیر ، بی فکر نباش از او
زمان حال شو آشنا زود
ثمر در آنست و سود
لحظه حال ، دریاب
باش در آن شاد شاد
حال تو آینده ساز توست
حال ، خوش دارسازگار توست
حال، نصیحتها به گوش
بدیها کن تو فراموش
حال بهترین بهره ببر
باشد عمری برایت ثمر
حال ، خانواده ات در یاب
هستند زپیشت همیشه شاد
حال ، زندگیت کن روبراه
تا که باشی همیشه سرحال
حال ، وجودت را دریاب
سلامتیت هست در این حال
حال ، افکارت وسعت ده
تا که سازی بهترین آینده
تا کی غریب مانی
هشدار ، که گذرد جوانی
من منتظر تو ، تو منتظر من
حاشا که غریبه ..... روزگار م
راهها همه بود نشان در من
نه آنِ خود ، کردم رهایش
گذر عمر چه بی ثمرست
آنچه که دارم انتظارش
خواست صاحب حق همینست
من منتظر تو ، تو منتظر من
تا رسیدن تو گذر ز سدها
تنها چیزی که باقیست دلِ بی قرار
گر اوخواهد رسیدنی با هم
چاره ساز ، راه هموار کند
تلاشها بی ثمر است
خواست حق تعالی همینست
من منتظر تو ، تو منتظر من
حاشا که غریبه ..... روزگارم
دانی پرنده پرش ریخته
چون آزادی به خود ندیده
افسرده شده،حالش سکوته
گوشه قفس ، کز کرده
ای عشق رهایش کن
آزادی به کامش کن
بس دید همنوعش آزادند
از بهر آزادی خوش و بی تابند
ز دل ، قرارش سر شد
در گوشه نشسته پر پر شد
ای عشق رهایش کن
آزادی به کامش کن
بد قولیست سلب اعتماد
سرگردانی ، دور ز مرام انسان
وقت ارزش دارد اگر دانی
گر آورند به سرت بد قولی
وقت ، وقت است که خوب دانی
بد قولی عادت شیطانیست
گر همرهت اعتمادی کرد به تو
خویش جایگزین باش ارزش گذار به وجود
بد قولی نیست کار انسان شایسته
بد قولی کار شیطانِ شریره
جلب اعتماد کن تا توانی
اعتماد هست راستی و درستی
گر ترا هست دائم بد قولی
پس بدان در وجودت ضعفی
علاج کن ، چاره کار همینست
برنامه ریز باش در کل امورت
بد قولیست سلب اعتماد
سرگردانی و دور ز مرام انسان
جمعه چون روزهای دیگر، روز خداست
نمیدانم چرا این روز پر از دلتنگی هاست
جمعه ها شده لحظات انتظار
انتظاری که آید یا نیاید خدایا
هر جای دنیا که باشی
جمعه هست دلتنگی
حتی در شادیها که باشی
یا که ز پیش دوستانی
یا که در مرحله تفریحی
باز جمعه هست دلتنگی
آسمان جمعه ها جلوه دلتنگی داره
یادآور انتظار یار دیرینه داره
یاری که ناجی من ، رهبر من
یاری که دوست من ، منجی من
یاری که کلاس درس انسانیتم از اوست
یاری که ملاقات و انتظارم از اوست
آره آسمان جمعه ها جلوه دلتنگی داره !
برخیز دعا کن تا تجربه نکنی !
شب تا سحر خواب به هوشیاری
هر دم بیاد او کن تو دعائی
دعا بهر مستمندان
دعا بهر بیماران
دعا برای پدر و مادر
هستند یا که رفتند به رحمت
دعا برای خواهر و برادر
راضی به حق خود و سلامت
دعا برای خانواده
خدا نگهدارشان باشه
دعا برای دوستان قدیمی و جدید
همونهائی که هستند خیلی عزیز
دعا برای تو دعا برای من
چه رازی نهفته بین خدا و من
اجابت میشود دعای سحرگاهان
وقتی خواهی از او با دلی بی ریا
میدمد منادی شب در صور
لحظه ای زخدایت غافل نشو
چه رمزیست چه رازیست خدایا
که با دلی پاک اجابت میشود دعا
تو که حی و حاضر هر دم در منی
میکنم ازت هر دم تقاضائی
پندارم ، گفتارم ،کردارم
خداوندا تو کن پاک و زلالم
کینه ها را از برم گیر
که دل را میکند سخت اسیر
ز اقبال تو در دلم نور خدا ده
تا مرز خدا بودن تو کنم دیداری تازه
سحرگاهان هوشیاریم ده
ز ندای آسمانی ره روشنائیم ده
ندای زیبای طبیعت گوید برایم قصه ها
گذر کرده ز جنگلی بزرگ و زیبا
قدم زنان در جنگل زیبای بی انتها
بودم ای گل ز حالت جویا
از رودخانه گذر کردم جویا شدم
از زلالیت برایم قصه خواند
از کهنسال درختی جویا شدم
از ثمرهای محبتت سایه ساخت
از بلبلان جنگل جویا شدم
از عشق بی پایانت آوازه خوان
گذر کردم تا رسیدم کلبه متروکه ای
زیبا و صحنه ساز در وسط برکه ای
اما خالی از زندگانی نه بساطی نه آدمی
گذر کردم با خود محبتهایت جمع بستم
به هر صحنه ز طبیعت که رسیدم
تقسیم محبتت کردم چون بی پایانست
جویایت شدم تنها ز خوبیهایت شنیدم
این بود نصیحت زیبای ندای طبیعت
تا که باشم لحظه ای به یاد خودم
ای گل با طراوت و زیبا و دلنشین
در امان خدا باش ز دشمنان کمین
خواهند که پرپرت کنند
روح پژمردگی در دمت کنند
ز پوسته خود هرگز بیرون نیا
دائم باش ثنا گوی خدا