فرهنگ و ادب که قیــــــمت ندارد
فرهنـگ وادب پـــــر ز ارزش است
گر قیمت گــذاری بر فرهنگ و ادب
بی ارزش شــود ، هویت ایرانیــــم
فرهنگ و ادب را شناسند به قدمت
فرهنگ و ادب،نی ارزد حوالی قیمت
گر به قیمت گـذاری فرهنــگ و ادب
فروخته شـــود و به فنا رود هـویت
به حفظ فرهنـگ و ادب به اصـــالت
فرهنگ و ادب را شناسند به قـدمت
دل خوش باشـــد به خوش بودن دوستانــــی
خدایا دورهمـــی های جمع را خوش نگهداری
هماندم، ز افرادی نبوده خاطـــرات خوشــی
بهتر جا ماند پشت سر ، سپرده به فراموشـی
دگر بر دل ، ننشیند برخوردشان که به تظاهری
احوالشان به زمانی ، بوده مکــــر و طمعکاری
آنکه خواهد وجودی به ارزشی،قابل شایستگی
آنکه خواهد وجودی به طمعکاری،به عمق فراموشی
هر آنچه ز ما برده شد حقی به حیــله و مکــری
ناروا و حـــرام برده ز حــــرص و طمعکــــاری
گر در ملاقـاتـی به دیده، رفتـــــاری ز ســــردی
با زور و جبر خود را تحمیل کرده به نارضایتی
بهتر که به جبران، هر آنچه بوده در گذشته ای
به جبـــران پذیـــری ، تـرک خورده شخصیتی
دل خوش باشـــد به خــوش بودن دوستانـــی
خدایــا دورهمی هــای جمع را خوش نگهداری
گر بهـــر کــاری، بی نتیجه ایست به تــــــــلاش
هر چـــه همت کنــــــی ،نباشــد ســرانجــــــــام
گوئـــی ، تقـــدیرست نـه تقصیـــــر مـــــــــاست
نا امیـدی به گنـاهان کبیــره شود، از آن مـــاست
ببین کـودکـی، بهـر راه رفتن افتــان و خیـــزان
گر هزاران افتان، باز به شوقی کند بارها تلاش
ذات بشـر اینست ، افتــان و خیــزان بهر تــلاش
امیــدوارسـت همیـــشه ، تا رســـد به اهـــــداف
گر انسان تکامل یافته، نه به انتظار تشویق دگـران
خود مشوق خویش ، بهر رسیدن به درستی اهــداف
گـــــاهی در جمعی ، اما در جمــع نیستی
کجــائی ای دوست ، ز مـا بیگـــــــانه ای
ز نــام و نشـان ، دگـــــــری خطاب کردی
نه عمــــــدا" که ز عــدم تمرکــــــــزی
اما به گفتمـــان کجــائی، ای جان جانـــی
تو غریبـــه نه ای ، چـــرا که در نسیانــی
هــــر کــه را به گرفتــــــار این روزگــاری
بـود به محیـــط حـــــال ، نه به حضــــوری
هرکـه مشغول گــذر از ســـراشیب زندگــــی
گر ز یاد برد کســانی ، نیست ز او انتظـــاری
به چهره خیـره شد ، چه شده به فراموشـــی
گوئی به عمق نگاه ، خواهد به حل معمائـی
چه داند، گذر روزگار هر کـه باشـد به نحـوی
چه بسا دلیل نسیان او ، پراکنده به افکاری
گــــاهی در جمعــی ، امـــا در جمــع نیستــــی
کجــــائی ای دوست ، آیــا ز ما بیگـــــانه ای
نمی دانــــم چه بود ، بر حــــــــذرم کرد
خواستـم به رهائی، چادر از سـر برکنم
امروزش به دیده ، زیبــــا بود برایــــــم
فردایش ، غربتی نشسـت بر دلــــــــــم
نمی دانــــم ندائی از اراده یا وجدانـــم
گوئی همچون فرزندی که گم کرده مادر
تا به آن لحظــــــه نمی شـــــد بــــــاورم
وجدان و اراده ، سرشتی همچون انس مادر
وجود انسان را آکنده کند به مهـر و محبت
یک روز چـــــادر را ز خــود دور کــــــردم
فردایش به بوی خوش باعفتش دلتنگ شدم
چه رازی نهفتــه در چـــــادر،نمـــــی دانــــــم
گر به اسارت گیرد ترا ، دگر نخواهی رهائی ز اسارتش
انس به چادر ، یعنی رهایی معنوی، اصل حقیقت
ز ایام دیرینه تا به حال ، چـــادر زیبا بوده برایم
چه رنگهای نگــارین ، یا که مشکــی در جماعت
مالـــــــی ، که ممــزوج ز حق دیگریســـــت
غیــــــر قانونـی و آن مــال ، در تباهیســــت
حقی به جا مــانده، آن حق گرفتنیســـت
حقی به گردن مانـده ، آن حق دادنیســـــت
گر در زندگــــی ،بی ســــر و سامانیســـــت
هشــــدار کجای پنـــدارت، بند دیگریســـت
گر به جمعی، شنوی که غیبت دیگریســــت
بساط جمع کن مجلسی که مذمت دیگریست
هشدار همانا پشت سرت همیشه به غیبتیست
آنکه دم ز ایمان زده و دائم حرفش مذمت دیگریست
به ذاتش ابلیس بود، تن پوش ایمانش ظاهریست
گر مکانی، میکس مال دیگری یا که شراکتیست
مناجات و نماز باطل بود ، آن مکان غصبیست
حق مردم را باید ادا کرد ، سراسر فرصتیست
گر اندیشه عاقبت بخیری خود و خانواده ایست
مدیون نمانید هرگـز ز طمـع ، که مـال دیگریسـت
تقاصش همین دنیا بؤد ، صعب العبورش به عالم اخرویست
تو برگــزیده شــدی تا گــره ز گــرهها بگشائی
تو برگــزیده شــدی ، دین خدا را بیـــان کنی
تو برگــزیده شــدی ، محبت را رواج دهــــی
تو برگــزیده شــدی ، به وصــال مقدس الهی
تو برگــزیده شــدی ، رویاها رسد به حقیقتی
مخلوقی از خدا شد انسان،تا رسد به تکاملی
هر انسان لایق ، بر گــزیده شد بهــر هر کاری
آنکه برگــزیده شد ز جانب الهـــی ز بهر کاری
مزدی نخواهد ، جز امیدش به اجـــــــر الهــی
همانا به دریافت مزد ،تهی شود ز احسان الهـی
آنکه گوید رضایت خداوندی، پس به نیت پاکی
دنیا و آخرت به ترفیه ، حکمفرمای اصول معنوی
آنکه امیــد بست به کوه قاف، دوراز خدایــئ
ز درماندگی، امیدش قطع شد به احسان الهـی
تو برگــزیده شدی ، آرمانهــا ز افق زنده کنـی
تو برگـزیده شدی بندها گشوده ،آزادی را معنا کنی
پائیز به فضای طبیعت رنگ شادمانی زده
قرمز و زرد و نارنجی ، درختان سرو سبزه
گوش سپار به صدای زیبای خش خش برگها
فضای رنگارنگ پائیز ، ندائی و پیامی برای ما
به گویش برگها روزی بر شاخه ها جوانه زده زیبا
حال وقت هجران رسیده ، نسل نو به جایگاهشان
گر سؤالی ز روزگار ، گوید: این هست رسم دنیا
به فصل بهاران شکوفه ها طبیعت را کرده زیبا
به فصل تابستان سبزی درختان سر کشیده به افلاک
پر غرور سبز، سایه بانی به رهگذری، در فراغ
به فصل پاییز، وقت افتادن و خزان شدن زیبائیها
برگها با نسیمی ره جدائی، شناور به شاخابه ها
بخواب عمیقی رود طبیعت به فصل زمستان
به استراحتی ، پر بار شود در وجودش قوا
مهیای سال نو ، جوانه زند دوباره شود پر بار
ساده نگذر ای انسان از گذر فصول و روزگار
به ژرف اندیشی پدیده ها از برای ما، پیام ها
گذر فصول هم نشانهای از وجود خداست
مرد زنـــــدگی، علاقه و دوست داشتن عیالواری
مرد زنـــدگی،به دور ز اخم و پیله پیش عیالواری
مرد زنــدگی،دژ محکمی به زندگی عیالـــــــواری
مرد زنــدگی،آب و نان،خراج زندگی عیالــــواری
مرد زنـدگی، غنیمت وقت، گاهی به تفرج عیالواری
مرد زنــدگی ، بی منت باشد مخلص عیالــواری
مرد زنــدگی ،فراهم کند آسایش را به عیالــــواری
مرد زنــــدگی،مشکلات بیرون را پشت در گذاری
مرد زنــدگی، به خانواده به صداقت و راز داری
مرد زنــدگی،حافظ حق و حقوق خانواده داری
«ظلم نباشد در خواسته ها، به مرد زنـــدگـی
حال گـــویم چند سطری ز بانوی زنــــدگی»
زن زنـــــدگی ، دوش به دوش مرد در زندگی
زن زنــــدگی ، همراز هم در تمام سختی و آسانی
زن زنـــدگی ،حفظ آبرو در بود و نبود لحظه ای
زن زنـــدگی، یک روح در دو بدن، یعنی همدلـی
زن زنـــدگی، چشم به انتظار آمدن مرد زندگی
زن زنــدگی ،دعای خیر سلامتی به مرد زندگی
زن زنــدگی، رهنمائی خوب در وفـــــاداری
زن زنــدگی ، مأمن خستگیهای مرد زندگـــی
زن زنــدگی، تبادل نظر به سختیهای زندگـی
زن زنــدگی ،فرشته ای از خدا،به تکامل زندگی
امید ، زیباترین واژه ای از خدا به زندگیست
امیدواری یعنی ،افکار مثبتی به زندگیست
گاهی فرزندی ، نوه ای ، امید به زندگیست
گاهی دلخوشی به محبت اطرافیانیست
همچون خواهری ، برادری یا دوستان صادقیست
امید یعنی عمر بیشتری ، به زندگیست
آنکه امیدش خدا، سراسر زیبائیها به زندگیست
امید یعنی بسلامت رسیدن به زندگیست
امید یعنی واژه واژه ها ، پر از معنیست
واژه ها به زیبایی امیدواری، به زندگیست
امید یعنی موج به موج شناور، به زندگیست
پرواز پرنده ای ، ترک لانه به امید دانه ایست
درخشش خورشید به امید روشنایی جهانیست
امید یعنی طی جاده ها ، رسیدن به قله ایست
امید یعنی متحمل سختیها ، به آسانیست
انسان به امید بهشت، گذر از زندگی مقدسیست
امید یعنی از خدا به انسان وعده های الهیست
هرگز دلخوش بودن آدمی را ناخوش نکنیم
بگذاریم به هر چه امید بسته به دلخوشیست
امید ، عمر بیشتر،هر دم به دلخوشی زندگیست
بدانیم امیدها سر چشمه از وعده های مقدس الهیست