لحظاتی ، مملو ز وفور نعمات خـدائـی
بارش زیبـای برف نقـره فـام زمستـانی
سپـاس معبـود یگانه ز قـدرت خـدائـی
به ساماندهی فصول و هدایت جهانـی
همــانا نشــانه ای ز وجـود پــاک الـهــی
به امـر او همــان شـود ، خواست الـهـی
افـلاکیـان،بشکـرانه سـر به سجده الهی
سپاسگزاری های فراوان ز قدرت الهـی
افزون کند نعمـات ، را بشـکرانه الـهـی
ز کف بـرون کنـد نعمــات، ز ناسپاسـی
بر زمیـن بارد هـر دانـه بـارش برفــی
بر حـال دلهــا نشــاند ، خنـده و شادی
لحظـه به لحظـه ، وفور سپاسگـزاری
پلـه به پلـه، رسیــدن در اوج خـدائــی
قـــراری دارم ، بین من و خــالــقم
قـــراری ، که مرا نزد خود رسـاند
نـه به خــاک روم نـه به بــاد روم
به نزد آن والا مقام، رود روح پاکم
به خوب و بد دنیا هماندم پشت پا زنم
به افکـار تکـاملی ، دنیا فـانی پذیرست
همانا که سـر نوشتی شده ، بهر هر آدم
تا هستـم، زندگی کنم بخواست خدایم
زندگی شیرین کنم، امیدی به همرهـانم
دلم و دلی نشکند به دفاع از حق و حقوقم
******************************
آنچنان زیست کنم ، که سالیانی هستم
همانا تقوی پیشه کنم، که لحظهای نیستم
همانا فراز و فرود زندگی ، برای وجود آدم
با تکامل ، روح رسد به وصال معبودش
زندگــی دنیـا و سنگ مــزار ، فـانــی پذیرند
به اعـمــالــی شــایستــه و حـفظ شــرافت
آخرت ، زندگی جاودانه ای به وعده خدایم
پــردیس آخــرت، از بـرای صــالحــانست
آنهـــائی کــه رهنمــای مــا بودند روزگاری
حــال مــوازات دلبندشـان،چرا به تهــی
نه تعهـد و کفـالت به تحکم صـرافتـی
نکات اخلاقیشان ،به زمان ما بایستگی
به جوار ما وجودشان، همیشه حرمتـی
حال کو حرمتی ، فقط گاه چشم غره ای
به سکوت نشانند ، حال و روز را درجائی
هر چند ، سلب شده به زندگـی آسـایشی
لکن در جبـــر، گذری روزگارشان به تحملی
تمثیل زیبائی ، سر را کن به لاک زندگی
گـاهی هم نظـری در زندگـی، به زمان آتـی
گـر تو رهنمـائـی ، آیا آینــده را متعهدی؟
یا کــه با تحـکم، زنـدگـی را کنـی در بنــدی
سر تو لاک خود بودن،ضرب المثل زیبائـی
خدایـــا بهشت برین ، حقیقت است یا توهـــــم
خدایــا عــذاب الیــم ، حقیقت است یا توهـــم
گـر مسـائل آخـرت باشـد به حقیقت، نه توهــم
ره مستقیـم ، چه بود ، محرم ز نامحرم که بود
حیف ز زیبا روئی که عاقبتش رسد به خشم تو
به گنه دور شوند فرشتگان زیبایت ، ز وجود او
صـلب مسئــولیـت ز وجــود آینده ز عــاقبت او
زیبا روئی که گم شده، نداند کدامین ره درست
خدایا ، زیبایی را آفریدی به حسن و جمال نو
رهنمای درست ارزانـی کن به حفظ زیبـائی نو
گر بهشت و جهنم باشد به عمل و کلام درست
سیطــره ای باش به وجــود زیبائیهای مخــلوق
حیف زیبائی که شـود ذات خــراب به دنیای تو
گم شود همــانا ، ز جهالت ، دور ز فرمایشات تو
خدایا ، ره درست نشان ده ابلیس زیرک ، کرده نفوذ
نفس ها بازیچه شدند به دست ابلیـس نادرست
نفس زشت را جلوه دهد زیبا ، کند دیدگان را کور
حقیقت زیبا، گم شود ، ابلیس حیله کند به نفوس
خـدایــا بهشت برین ، حقیقت است یا توهــم
خـدایــا عـذاب الیـم ، حقیقت است یا توهـــم
گــر مسـائل آخـرت باشـد به حقیقت نه توهـم
ره مستقیم ، چه بود ، محـرم ز نامحـرم که بود
حیف ز زیبا روئی که عاقبتش رسد به خشم تو
به گنه دور شوند فرشتگان زیبایت ، ز وجود او
به حــفـظ رزانـت و ثبــــات شــخصـیت
با طمــأنینه رسیــدن به متــانت و هیبت
همچون مــروارید نفیس به داخل صدف
به تواضع گذر کن دور ز غـرور و لجاجت
ارزش انسانی به حفظ فرمندی وقارست
به تکــامـل می رســد با متـانت و مهـابت
افســوس ، کنــار زده شد حفظ شــرافت
به نام حــریت، زیر سـؤال رفته شخصیت!
مبــادا کـه در دهـر دیـر ایـستــی
مصیـبت بـود پیـری و نیـستــی
همــاندم ، پدر و مـادری با شـوقـی
بزرگ می کنند فرزندان،ز سر شوقی
گذر می شود سال به سال از عمری
میگذارند عمر را برایشان با شوقـی
به زیبـائیهـا نقش می زنند زنـدگـی
شادیهای روز افزودنی به گذر عمری
گذر میدهند سختیها را به سلامتی
برومند میکنند فرزندان را با شوقی
به تشکیـل خـانواده ز سـر شـوقــی
هر کدام را رسـانند به جایگاه امنی
امـان از آن روز کـه پـدر یا مـادری
می رسند به پیری و کهـولت سنی
تا نباشی جایشان هرگز درکشان نکنی
به سختی گذرشان شد دوران جوانی
امان از پیری،که گذر شود به تنهـائی
رسـد به زوال عقلـی و نمــاند رمقـی
حـال ، مبـادا که در دهـر دیـر ایستـی
مـصیـبـت بـود ، پیــری و نیـســتـی
مــــدارا می کنــم ، تا حـــد امکان
مــدارایم ، مکلــف از پیـــامبـــران
به تفهیـــم مــی نویســـم بیــــان
ظـــرفیتـــی ، به وجــود انســان
مــداراهــا که رســـد به پــایــان
برای همیـــشه ، رود به نسیـــان
هـوشـــدار به رفتـــار و گفتـــار
نرســـان دوستـــان را به فگـــار
عفو و سماحت از جانب ما ، مدام
کمی هم تو به راه باش ، در جوار
غــرور کـذب و پر افترا ، ز حرمـان
کند وجـودت را زی مــا به شهـــروا
زیبــا کلام و واژه ایست، رقـــــابت
جـامعه در پیشرفت است با رقــابت
فرق بسیارست ، حسادت با رقــابت
به تاری کشاند زندگی را ، حسادت
جلــوه کند زندگـی، به حس رقــابت
اجــازه فکــر درست ندهد،حســـادت
افکــار به هدایت می رسد به رقابت
طعم شیرین زندگی،به اوج رقـــابت
به تلخی گـــراید زندگی با حســادت
به عذاب الیــم دچـارست ، حســادت
بهشت و فردوس برین از برای رقــابت
به آرامش ، به دوری از حس حسـادت
بکوشیم به رقــابت ، برای پیشــرفت
رقــابت و حســادت ، سرنوشت سازند
حسادت رو به ذلت،رقابت ره به سعادت
زیبــا کــلام و واژه ایست رقـــابت
جامعه در پیشـرفت است با رقــابت
فرق بسیارست ، حسادت با رقــابت
به انجام امورات خیــر ،خبط و خطــاست به تعلل
تا تنـور داغست نان را باید بچسبـانید ، بــی تعلل
انجـام امورات به فردا نکشد همان لحظـه ، بی تعلل
امـور حـال، مال امروزست ، فردا دیرست بی تعلل
به انجـام امـور خیـر عجالتا، فرق بسیارست با تعلل
به گویشی عجله کار شیطان، لکن کار شیطان همان به تعلل
سستی و کم کـاری به انجـام امر خیـر ، همـانا تعلل
گـره در گـره شـود ، بی ثمر شـود امر خیر به تعلل
آستیـن بالا زده ، راهگـشای سعـادت ، بی تعلل
فرصت کمست! ز غفلت به هوشیاری، بی تعلل
گروهی لایق خط بطلان کشیدن، برای همیشه
بر زبان آوردن نامشــــان ،برایم عیب و عـــاره
شاید گذری شوند چپ و راست، اما برایم غریبه
چه آسان می شود گذشت و پشت پا زد در یک لحظه
به فراموشــی سپــرده می شــوند برای همیــشه
مشمئز کننده ز رفتـــار هــای ناشیانه و عجــولانه
چهره هایشــان ز طمعکاری به زشتـــی گــرائیده
بهتر که خط بطلان کشید به خاطرات و گذشته
هر آنچه بود و نبود سپردم به باد و خاکروبه
دگر یادی نکنم لحظهای هر آنچه که در بین بوده
هر آنکه نجابت کنــار زده و اصــالتش شد بیهــوده
شــرافت را زیر پا گذاشتــه، بودن با او اشتبــاهه
نه لایق سلامی و کلامی ، این حفظ شخصیتــه
تا به خود آیند ، بدانند راهی که رفته ، اشتباهه
به سن جوانــی ، ظاهـــرآ به تکامـــل رسیـــده
هیهات به سن تکامل ، به کاهلی ، افول کرده
شناخت آدمهـــــا ، چــه گویم که بازی روزگـــــاره