خــاص بـودن ، نـه آنچـه خـود را وصـف کنـی
چشـم بر خوبیـها بنـدی و خـود را تبـرئـه کنـی
گنـه تـو آنست ، که به غـرور قضـاوت می کنی
دلهـا رنجیـده ، همـه را به خـود بـی وفـا کنـی
حاشا که در این دیر گذرا ، عمر را به جهالت گذری
خود مختار به نسیـان ز خود، برای دگـری تصمیمی
گـر نجـوای تو ، یـاد خـدا و توسـل به تضـرعی
خرامان خرامان روی و به غیبت یاد میکنـی؟!
گر راضـی به رضایت خدائی ،این مبـادا رسم و روالی
ره صـداقـت و یکرنگـی را بین ، پویای هدایتگـر کنی
چــه اهمیتــی، کـه جســم بـه کجــا رود
مهــم آنـکــه روح بــه عـقــوبـتــــ نـــرود
جسم، گر به حرام رود در دنیای فانی لـذت
تـک تـک سلـول بدن، باز خواستی به آخرت
کـاش تـوهمـی بیـش نبـود، امـورات آخــرت
همـه نشـانه ها گویـای ، صحـت پروردگارست
دو قدرت، کم و بیش نظیر هم ، به اراده خداوند
یکی خالق به مخلوق ، دیگری وسوسه شیطانست
بر حسب امتیازی که بخشیدبه آدم، ز شعور وعقل
به آفـرینـش انسـان ، عهـد بستـه اند بـاهـم
هـر آنـکه تـابع وسـوسـه شیطان، رود به جهنم
هر آنکه تابع امر خداوند،رود به فردوس سعادت
طول دنیا چون مار خوش خط و خال درازست
ظاهری، زیبا فریب ، حاشا مملو ز شوکران به طینت
گـذر از سبـزه زاران و دامنـه هـای کـوه و دشتـی
رشته کوههـای طبیعت،همچنان به هم پیوند زدنی
تا بی انتها ، ناهمواریهـای زمین در فضایی که به رنگ آبی
در بیـابان غربت به دنبال صحنه ای زیبا از زنـدگـی
تـا بیـاسـاید افـکـار را ز خستگـی و بازندگـی
همـرهـان ، یکـی عصا به دست، خـرامان به کهنـسالی
یکی خسته ز پر کاری، گهی ز ناامیدی به امیدواری
دگـری پشت رول، تا رسـاند جـاده را به مقصـدی
معنـا می شود در همین جـاده هـا، برایمـان زندگـی
جـاده های پر فـراز و نشیب ، پیچ خطرناک، به رعـایتی
خلق انسـانی همـانا ، گـر نشود به رعایت رفتار و گفتـاری
به سقوط مـی رسـد همـانـا شخصیت اصیـل انسـانـی
گـر صبـر پیشـه کنیـم ، بـدانیـم در گـذرست ، زندگـی
همـانا حفظ شـود ارتبـاط محبـت و انسـانـی ، گر خـواهـی
* رسـیــدن ســال نــو مبــارکبـــاد *
* رســیــدن بـهــار نــو مبــارکبــاد *
هوای بهاری ،ابری و گاهی آفتابی
گـاهی نشانگر چهـار فصـل سـالـی
رویش سبزه ها از زمین به لطف خدایی
ورود پرندگان بهاری، به شهـر و دیـاری
سپاس پروردگار، دیدگانی شد به نو بهـاری
یک ســال دگـر گـذشت، ز عمــر گرانبهــائـی
کهنه شدن سال گذشته، به نو سالـی
امسـال ز پارسال بهتـر باشد ، الــهــی
بنگــر بــه طبیعت خــدا به زیبــایی
پشت سر گذاشتن سرما به فصل بهاری
جـوانـه هـا شکوفـا شوند، برگ برگی
لبخند زنند شکوفه ها به فصل بهاری
آوای پرندگـان بهـاری، آیـا میشنـوی ؟
هر چهچه و نوائی، فقط ذکر خدائـی
هــوای مـطبــوع عـطـر آگیـن بهــاری
فضـا را آکنـده کــرده، به مهــربــانـی
طبیعت ، کینه ندارد ز سـال گذشته ای
سال نـو را دریابـد بـه مهـر و وفـاداری
* رسـیــدن ســال نــو مــبــارکبــاد *
* رســیــدن بـهــار نــو مـبــارکبــاد *
اول افکار، گسیل کن در ذهن به رسـم انسانی
بعـد بـه قضــاوت بنشیـن، بـه رهنـمــای دگـری
آیا آنچـه خــود گویـی، به آن مـرام و مسـلکـی
یا دور از عمل صالح ، دیگـران را به نصیحتی
آیـا در رهـنـمــائــی ، رسـیـده ای بـه تکـامـلــی
یـا هــر آنچــه شنیــده ای ، بـــر زبـان رانـــی
آنـکـه از تـو شنــود، در نظــرش به اعـمــالـــی
گـــر بیــنــد از تــو راه و رســم صــداقــتــــی
همــانــا الــگو گیــرد ز تـو به رســم دینــداری
دریـابد ز تــو ، *اهــدنـا الـصــراط الـمستقیــم*
*چهـــارشنبـــه ســــوری مبـــارکبـــاد *
دل شــاد و به دور از پریشــانی مبارکباد
چهارشنبه سوری ترقه نبود در آن دوران
با چند تکه چوب بود آتش افروزی بر پا
به شـادی، گذر می کـردیم ز روی شعـله ها
به خواندن حرف و حدیث و اشعار زیبا
زردی مــن از تــو ، ســرخــی تــو از مــن
آیــا به یــاد هسـت ایـن خــاطــره هـــا
به پاسی از شب، گذر میشد دور همی ها
حال با ترق و تروق یا صدایی از انفجار
چرا مدیون شوید با صدای مهیب انفجار
آســایش ، سلب شـــده بـرای همــه، انگار
*چهـــارشـنبــه ســـوری مبـــارکـبــــاد*
دل شـاد و به دور از پریشـانـی مبـارکبـاد
رمضـان ، مـاه صـرافت و مهمـانی به درگـاه خـدا
رمضـان ، مـاه به زنجیـر کشیده شدن تزویر شیطـان
رمضـان ، مـاه بهترین فرصت تــوبه از گنـاهـان
رمضـان ، مـاه نیایش ،حس الهی به درگاه خدا
رمضـان ، مـاه به پیشگاه خـدا،درک از مستمندان
رمضـان ، بهتـرین مـاه خـداست ، پاک و مبـرا
دور از ریـو و ریـا، پیشـگاه الله، به قـرائت قـرآن
به درک از معانی کلام قرآن ، رسیدن به وعده های خدا
افکـار هـدایت شـود ، ز منجـلاب تغـابن دنیـا
درهای فـردوس گشوده به صراط مستقیم ، بی انتها
با تزکیـه نفس در مـاه رمضـان، رسیدن به رضـوان
دل کنـدن ز حب دنیـا ، رسیدن به حقانیت دو جهـان
دیده به روشنــایی باز کــن، سحــرگاهان
با نـدای مـؤذن ، آغـاز کـن سحــر گاهـان
زنــدگـی آغــاز کــن به مثبـتـی افـــــکار
آغاز کن به دور از کینه ، مهر و محبتهـا
مـیشنـوی ، صـدای طبیعت ،پرندگــان
وزش زیبـای لطیف نسیم سحرگاهـان
سـر آغـازی برای ورود به روزگـار زیبـا
افق به روشنــایـی ، به طلـوعـی زیبا
زندگــی ادامــه دارد ، برخیــز از جــا
ســلامی به خدا ، ســلامی به روشنا
شــروعـی تــازه ، ورودی به روزگــار
زنـدگــی را نــو ســازیـم، به روزگــار
از اوان تــا انتـها ، بــه مثبت افکــار
دور کنیم ز خود همـان، حـال فگــار
بــا تـواضــع ، بــه لبــخـنــدی زیبـــا
ســـوی آئـیــنــه کـــن ، تـــو نگـــــاه
*سپاسگزار از خداوند به وجود قدرت بیکران *
یاد آن دوران بخیر ، به گویشی زن و زندگی
حال به عرصه جدید ، شاهد زن و شلختگی
آن زمان خانه ها همچون گلستان،به پاکیزگی
به این دوران ، هـر خـانـهای ، آشـفتـه بـازاری
این روزهـا شده،متر سنج خیابان به خیابانی
به دنبال چه هست ، مأمن که همان منزلگهـی
حاشا به انجام کار و خود نمایی به منزل دگری
در رهائی،بساط خانه و زندگی را به شلختگی
چیـدمـان پـله به پلـه ، کلیـات گــرد و غبــاری
به روز آشنائی، چه نظم و چه حسـاب، کتابــی
حال هر قدمی زیر پا، نه نظری ، سر به هوایی
نـه سلیـقـه ، نه متـانـت ، همـه در به دری
نه گوش به رهنمایی، نه عقل تکامل یافته ای
نه دل رفتن،نه دل مـاندن،آخـر این چه زندگی
به کـدامین رهـی ، همـچـون گـم کـرده راهـی
کاش کنیز خود ، خانم خود ، باشد به زندگـی
یاد آن دوران بخیر ، به گویشی زن و زندگی
سرای زندگی همچون گلستان ، به آراستگی
کــــی گفتـــه رک گـــوئی بهتــــرسـت؟!
رک گـــوئی ز مغــــز سبــک برخـیــزد
رکـــ و یـــاوه گـــوئـــی ، نــــارواسـت
چــون نطــق بـی پرده، پـر خـطــاست
بــه رکـــ گــویــی ، دلــهـا آزرده شـــود
دوستی ها به دشمنی،دلها پر ز کینه شود
نه حفظ حریمی، حرمتها بی بها شود
به ساماندهی ذهن ، سکوت لازمست
رک و بی پرده حرف زدن ، سهوست
زنجیر دوستی ها ز هم گسسته شود
با ژرف اندیشی و مملو به حفظ ادب
هر حرفی جائی و مکانی دارد، بافرهنگ