هستی من ؛ هستی تو
هستی تو ؛ هستی من
هم دوش هم ؛ هم پای هم
گذر شد لحظه ها برای هم
روح من ؛ در بدن تو
روح تو ؛ در بدن من
مشکلات فهمیم از برای هم
سبکی مسئولیت ز دوش هم
صدای هم ؛ همنفس هم
اوج هستی برای هم
همراه هم؛ همساز هم
هم کلام ؛ معنای هم
دست در دست هم
همراه و هم پای هم
گوئیم قصه ها برای هم
سازیم آوائی برای هم
گر خواری به پایت وانگهی
تیری زند دیدگانم پر ز اشکی
گر دردی هجوم آورد قلبی
خنجری نشانه گیرد وجودمی
گر صدایت نا آشنایم روزی
وجودم بر افتد ز اوج کوهی
گر دستت شود غریبه ای
لرزانم از آنکه ترکم کنی
گر دور ز بر من باشی
کنارتم اینرا گوید در من حسی
دو روح در یک بدن
سازندهء زندگی برای هم
هستی من ؛ هستی تو
هستی تو ؛ هستی من