گــاهـی زبـان قاصـرست ، ز گفتن خوبیـها
گــاهی به شوکـی، در زبــان بر نیاید کلام
گاهی به سوگ ناخواسته، بسته شود افکار
سهل انگاری تا چه حد ، ز مخاطره به جان
شـرایط و ظـواهـر ، امـر به گذر نکردنهـا
همـانا گـذری نکنی،ز مرحـله خـط قـرمـزها
رجوع به عقل و هوش ،به کجا چنین شتابان
گویی قسمت این بود ! لکن به تعجیلی ای دریغا
گـر به صبـوری و تعقـل ، به انجـام امـورات
این نبـاشد سـرنوشت هـرگز به سقـوط یاران
همـانا ، حفظ تعـادل ، اینجـا شود ، معنـا
گـر به حفظ تعـادل باشـد خلقیـات انسـان
نفس ، بیـراهـه نرود ، نشـود گـم کرده راه
فرصتی باشد به تصمیمـات درست، همانا
گر رسیدنی شد ، بهر لیاقتها ز جانب خدا
بدانیم چشـم امیـدی هست به سـوی مـا
اختیار تعقل را ندهیم ، به دست روزگار
بدانیم نقش دارد ابلیس به سقوط انسان
به هر نقش و حیلتی، به افول وجود انسان
چون قسم خورده تحکیم،به درگاه خداست
پس ای انسـان، گـر رسیـدی به والا مقـام
اینجـا بـرایـت، امتحـان الهیـست،به حفظ لیاقتها
به دور از غـرور و حفظ حرمتهای بجـا
به حفظ تعادل و تعقل، پوزه ابلیس را بمال به خاک