خــاص بـودن ، نـه آنچـه خـود را وصـف کنـی
چشـم بر خوبیـها بنـدی و خـود را تبـرئـه کنـی
گنـه تـو آنست ، که به غـرور قضـاوت می کنی
دلهـا رنجیـده ، همـه را به خـود بـی وفـا کنـی
حاشا که در این دیر گذرا ، عمر را به جهالت گذری
خود مختار به نسیـان ز خود، برای دگـری تصمیمی
گـر نجـوای تو ، یـاد خـدا و توسـل به تضـرعی
خرامان خرامان روی و به غیبت یاد میکنـی؟!
گر راضـی به رضایت خدائی ،این مبـادا رسم و روالی
ره صـداقـت و یکرنگـی را بین ، پویای هدایتگـر کنی