ندای زیبای طبیعت گوید برایم قصه ها
گذر کرده ز جنگلی بزرگ و زیبا
قدم زنان در جنگل زیبای بی انتها
بودم ای گل ز حالت جویا
از رودخانه گذر کردم جویا شدم
از زلالیت برایم قصه خواند
از کهنسال درختی جویا شدم
از ثمرهای محبتت سایه ساخت
از بلبلان جنگل جویا شدم
از عشق بی پایانت آوازه خوان
گذر کردم تا رسیدم کلبه متروکه ای
زیبا و صحنه ساز در وسط برکه ای
اما خالی از زندگانی نه بساطی نه آدمی
گذر کردم با خود محبتهایت جمع بستم
به هر صحنه ز طبیعت که رسیدم
تقسیم محبتت کردم چون بی پایانست
جویایت شدم تنها ز خوبیهایت شنیدم
این بود نصیحت زیبای ندای طبیعت
تا که باشم لحظه ای به یاد خودم
ای گل با طراوت و زیبا و دلنشین
در امان خدا باش ز دشمنان کمین
خواهند که پرپرت کنند
روح پژمردگی در دمت کنند
ز پوسته خود هرگز بیرون نیا
دائم باش ثنا گوی خدا