مبــادا کـه در دهـر دیـر ایـستــی
مصیـبت بـود پیـری و نیـستــی
همــاندم ، پدر و مـادری با شـوقـی
بزرگ می کنند فرزندان،ز سر شوقی
گذر می شود سال به سال از عمری
میگذارند عمر را برایشان با شوقـی
به زیبـائیهـا نقش می زنند زنـدگـی
شادیهای روز افزودنی به گذر عمری
گذر میدهند سختیها را به سلامتی
برومند میکنند فرزندان را با شوقی
به تشکیـل خـانواده ز سـر شـوقــی
هر کدام را رسـانند به جایگاه امنی
امـان از آن روز کـه پـدر یا مـادری
می رسند به پیری و کهـولت سنی
تا نباشی جایشان هرگز درکشان نکنی
به سختی گذرشان شد دوران جوانی
امان از پیری،که گذر شود به تنهـائی
رسـد به زوال عقلـی و نمــاند رمقـی
حـال ، مبـادا که در دهـر دیـر ایستـی
مـصیـبـت بـود ، پیــری و نیـســتـی