دنیا ندارد ارزشی ، با کینه ای که قهری بود ز هم
قهر و آشتــی ، یعنی سیاهــی و سفیــدی ز هم
بــی خبــری ز روزگــار ، رو به خاکستــری هــم
قهر یعنی دست در دست ابلیس ، تا جدایی ها زهم
قهر یعنی قلبهـا پر ز کینه، به روزگار نامفهوم هم
دوستـی همان حب خدائیست،مهر به قلبهای هم
چشــم بر هم زنــی، دنیـا همچون ثانیه ها در گـذرست
ماند پشیمانــی ، و بـی خبــری ز احوالات هـم
او ، تو ، من سوی خود ، بی خبر و غافل ز هـم
روزگاری، بهترین دوستان، هـم راز و همیـار هـم
حـال ، خواسته نشـود حتی لحظه ای به دیدار هـم ؟!
شجاعت آن بود ، ز پیش بهـر عمل خیـر قدم گذاردن
قهــر خــداونـد بـود ، کینـه گـرفتن انسانهــا زهم
دلهـا شـاد شـود ، غمهـا زدوده شـود ز دیـدار هـم