زمانی رسیده که یکدگر را نمیشناسیم
گذر ، ز کنار هم باز که هم را نمیشناسیم
زمانی ز دیدن یکدیگر چه شاد بودیم
دگر باز هم دریغا یکدیگر نمیشناسیم
زمین گرد است دیدن و رسیدنها بسیار
افسوس که همه میروند یکباره ز یاد
تو سواره و من پیاده ، من سواره و تو پیاده
لحظات در گذرندشود تغییردر شکل و قیافه
لیکن تنها ماند به یاد تمام آن خاطره
گر شعری گویم بیان دلتنگیهاست
چون دگر زمانه نمیشود تکرارساز
تنها خاطرات گذشته خوب یا بد
کمی شاد دلم میکند یا رب
گر رسیدی به اوج سنی
بدان پشت سرت خاطراتی
گر تو را فراموش کنی مرا
هرگز فراموش نخواهم کرد ترا .....