افکار گذشته ، درسته که گذشته
اما برایم پر ارزش همیشه
گر دانسته یا ندانسته قبول کردم
لیکن هر جمله که دارم شد خاطراتم
جمله بندیهای کذشته بود لحظه به لحظه
از شگفتیهای دانسته یا ندانسته
با عشق کامل پر میکردم تنه اوراقم
تا که شود برایم در زمان حال خاطراتم
عقاید زود گذر گذشته هست برایم پر ارزش
عقاید حال و آینده چه سر نوشت سازه
با ذهنی باز، رهی نیمه روشن می پیمایم راه
تا گشایشی باشد در این کوره راه
عادتم دادند به راه سربالائی و پر زسنگلاخ
چویای آنم تا که رسم به مقصد در ره هموار
دل یکیست ، پندار یکیست ، مقصد یکیست
اما راه هزار ، پستی و بلندی بسیار ، عجب ره دوریست
تکرار عادت سختیها بسیار ، درهای بسته باز شدنها بسیار
چراغ راه کم و بیش تا رسیدن به آن دیار یار ...