گر تفهیم شود ، مرام زندگی
حال و هوا بهتر شود ، زندگی
تنها خود نبیند و اقوام خویش
بین دو اقوام، برابر حال خوشی
دلسوزیهاست با تاسف ، بهر خویش
حق بناحق کردن، بهر اقوام خویش
با تاسف نفهمید گذر و مرام زندگی
تنگ کرد ز بیداد خود عرصه زندگی
چرخ زند همچون، پرگار دور خویش
ز خلق تنگ دور کند، دوستان خویش
هزاران رفتند، پیوستن به حقیقتی
وانفسا نشد به تکامل ، درسی
حرص بهشت، زند اما کو بهشتی
جهنم ، آغوش باز، به خلق تنگی
به تظاهر، وانمود کند خلق خوشی
در خلوت، پر ز کینه به حقیقتی
کی به تفهیم رسد، این آدمی
دنیا به فناست، ندارد ارزشی
نرنجان و نرنجیم ز هم، دمی
زی گذر، مهمانیم، نی بهانه ای
کو، همان که رفت به پروازی
دیدارش شد، به روز قیامتی
خدا داند خلق خوش، نعمت الهی
کی تفهیم پاکی شود، ذات انسانی
بهانه جوئیها دمی، اکتسابیست
گم کرده خویش ، پی رفاهیست
دنیا به فناست ندارد ارزشی
نرنجان و نرنجیم زهم، دمی