به اذن تو خدایم مینویسم این حقیقت
تا که جلال دهم وجود با عظمت خدائیت
ز آسمان نیلگون تا به اقیانوس زیبایت
دیدم نشان ترا یگانه خدای من
بس زیبا و جلوه ساز بود صحنه
که شوق پرستشم لحظه به لحظه
خدایم ، مهربانم ، خالقم ، هستیم
جاودانی ، نوری ، عظیمی با وجودم
ستایش فقط از آن توست غرور جهانی فقط مال توست
عاشقم شوق رسیدنم برای توست در تو گرفتار ، رهائیم از آن توست
فرصتم ده دمی در این دنیا جویای تو باشم
دعایت خوانم ، عبادت کنم تا رسم به حقیقت
تو خالق ذره تا جهانی تا کنی راضی هر انسانی
تو عاشق مخلوقاتی تو خدائی بس با وفائی
نام جاودانگیت در اشعارم نگنجد هر چه سرایم از تو باز کم آورم
کوه نوری برای جهانیان کاش بدانند که هستی برایشان
لحظه ای به حال خود وا مگذار مرا دست نیازم بسوی توست ای مهربان
دلنوشته : 1393
****
ز خواب و بیداری ، روحم را بردی تا به عرشت
تا که ببینم غرور وجود خدائیت
به گوشم صدائی دلنشین همرهم کردی
ز دوربینها صحنه ها نشانم دادی
از زمین تا کهکشانها کشاندی مرا
عظمتت را بخوبی به تصویر کشیدی مرا
ز قصرهای جهانت گذر دادی مرا
ز برزخ و دوزخ بیان کردی مرا
ز دشتها و صحراها گذر دادی مرا
ز علم خدائیت نشان دادی مرا
بهشت جاودانی نشان دادی مرا
رها کردی ز سرزمین زیبایت مرا
به در بهشت دیدم مریم و عیسی مسیحا
که این پاکان بودند از منتظران
فضای بهشت چه زیبا و چه آرام بود
جویبارها ، درختان ، صفائی که خدایم وعده داده بود
به اذن تو خدایم رهرو بهشتت شدم
که بود در پیش رویم کوهی با عظمت
کوه با عظمتش نور افشانی میکرد
جلوه ای داشت که مرا حیران میکرد
بس آرام و صبور کردی مرا
به هوشیاری روح را به جسم نشاندی مرا
دلنوشته : سال 1378