روزها و شبها را ورق میزنم
خود اندیشه ام چه ها کرده ام
روزها پی از پی هم گذشتند
ماهها پس دیگری گذر کردند
سالها رسید وباز هم سال دیگر
چه مانده ازت باقی، تو ای بشر
چه سودی ازت در این دنیای فانی
چه گذاشتی ز خود خاطرات بباقی
یا دلی را یک به یک رنجاندی
راندی از خود و پریشان کردی
یا که خود ز وابستگیها رها شدی
یا دلها زعشق و شور شاد کردی
آیا مرهمی بودی برای دردمندی
آیا رهنما ئی برای کوره راهی
من و تو هر کدام مملو از روح خدائی
دنیایم خصلت من ؛ خصلت تو دنیائی
یادم آید تا این حین از زمانه
صبوریم شاید که دنیا خوب بفهمه
تو در من سازنده ز کمبودها یم
من در تو سازنده ز کمبودهایت
دست در دست هم دنیا را به تکامل
گر شویم موفق این هست نتیجه تحمل
روزها و شبها را ورق میزنم
خود اندیشه ام چه ها کرده ام