<شعر> شعر من * انسان سرکش - دفتر شعر من ....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دفتر شعر من ....

شعر من * انسان سرکش - دفتر شعر من ....

زهره صفی آریان
دفتر شعر من ....

 

تا زمانی  محتاجه سر به راهه ؛ این انسان سرکش

دستش به دهانش میرسه گمراهه؛ این انسان سرکش

خوب میشد چه بود ونبود ثروتی

 ثابت ماندهمیشه در یک شخصیتی

طرف بینی نیست چند  صباحی

 رسیده به ثروت کلانی

نه خانواده بیند نه آشنائی

 توی لاک خود نکند به کسی توجهی 

از سرغرورکند شب و روز غرو لندی

وه چه شده طرف دستش رسیده به دهنی

نبیند دور و برش را به نیازی

 توجه کمی هم برای کارراه اندازی

غرور سر تا پایش را گرفته ؛این انسان سرکش

 

همه باید کنند به پایش کرنش ؛این انسان سرکش

از دیگران دارد انتظار التماس ؛این انسان سرکش

 آنچه حقشان؛ گیرند با التماس ؛این انسان سرکش

 

خدا نکند نان کوری روزی رسد به ثروتی

 که حتی پشت پا زند به عشق دیرینه ای

همه را خواهد نگهدارد زیر سلطه ای

عذابشان دهد به نان کوری خویش

فقط پول شود همدم دیرینه اش

نفهمد چه ها هست نیازخانواده اش

فقط پول شود ملاک شب و روزش

 نداند چه باشد نیاز وجودش

 

دنیا پرستی شده کار او؛ این انسان سرکش

 خرج خانواده شده گره های کور؛این انسان سرکش

بیگانهء قدر ناشناس را کند خرج نابجا ؛این انسان سرکش

 

 زبانش گیرندتا زمانی که دهد پولشان

  رفع شد حاجتشان ارزشی ندارد او برایشان

 

  هر چه به سرش آمد از قدیم؛این انسان سرکش

باز هم تکرار کرد و هنوز نفهمید ؛این انسان سرکش

عمریست می بازد زندگی را همچنین ؛این انسان سرکش

با دلی پر ز کین وستیز ؛این انسان سرکش

 

 بشنو نباز زندگی تو اینچنین

احترام تو به ثبات شخصیتی

زمانه در گذرست بکن ز گذشته یادی

کجای اموراتت بوده اشتباهی

پیش از دیگری باش برسر خانواده چتری

تکامل بده لحظاتشان را ؛  بعد دیگری

چشم بصیرت بگشا ؛ کن به آنان توجهی

بدان چیست نیازشان در گذر زندگی

حق آنان را نکن خراج دیگران بیهودگی

که  در دنیا و آخرت مسئولشان شوی

آنکه همراه توست  خانواده  توست

پا سوز و دلسوز تو خانواده توست

آنکه رفته به بی وفائی

چه هاگفته زقصه جدائی

زبانگیر من و تو شده ورد زبانش

تا که دائم حیله کند در اموراتش

قدر نداند او نیست به یاد ما لحظه ای

فقط  به سود خویش کند  زبان بازی

به دل دگر ننشیند صحبتش

چون کندزبانبازی با مکرش

دو روئیهایش بر ما ثابت شده

به خیال خودش ما را میفریبه

گر نالی ز بخت خویش نا بسامانی

بدی بخت توست ازدیگران طمعکاری

تو دانی ندارند ز تو نیاز مادی

چرا که در بر دارند ثروت آنچنانی

راضی شوند از ثروت خود خرجشان

کم کنند دست درازی به زندگی ما

کنند ز ثروت خویش خرج گزافه

ز پیش تو کنند ز نداری دائم ناله

ترا با زبانبازیهایشان کنند سربراه

هرچه که دارونداری ریزی به پا

نشی آگه ز احوال خانواده

کنند ترا به راحتی فریبنده

کمی به خود آی ای سرکش

نخور فریب شیادی کن ترکش

گر به تحمل اموری کنم اجرا

رضایت خداست و تو اجبار    

راضی نگهدار خانواده را

نکن سرد تو گرمی کاشانه را

 

 

 




تاریخ : شنبه 93/6/1 | 11:17 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان
.: Weblog Themes By Slide Skin:.